سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبّتت به چیزی، کور و کر می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
تابستان 1386 - بهشت نامطلوب
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • من آپم...
    یه سر به ما بزن....
    ممنون که سر زدی....
    دیگه از ما یادی نمی کنی...
     
    و هزاران هزار کلیشه ی دیگر.نمی دانم چرا از این جمله ها  خوشم نمی آیداصلا:

    1)هدف ما از وبلاگ نویسی چیست؟بالا بردن آمار بازدید کنندگان،دوست یابی،کاستن از عقده های حاصل از بی توجهی اطرافیان،...یااینکه هدف فراتر از اینهاست مثلا ارتقای سطح علمی مخاطبین!(که به نظر من دستیابی به چنین هدفی از طریق وبلاگ بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن است زیرا کمتر کسی برای یادگیری مطلبی به یک وبلاگ مراجعه می کند)
    راستش نمی دانم چه سودی در افزایش تعداد بازدید کنندگان هست،که بعضی ها روز و شب و نهار و شامشان(!)شده است افزایش آمار بازدیدکنندگان.احتمالا این افراد شبها هم خواب افزایش تعداد بازدیدکنندگان وبلاگشان را می بینند و شاید بهترین رؤیا برای این افراد ،رسیدن تعداد بازدید کنندگان به چند میلیون بازدید کننده است چه رؤیای خوبی!!!فقط تنها اشکالش این است که این دید شخص را به ناکجا آباد خواهد برد.
    فکرش را بکنید که روزانه چند ساعت وقت صرف نوشتن وبلاگ می شود؟ واین همه وقت چقدر بازدهی دارد؟بگذریم از هزینه های مالی که صرف می شود.اگر این وقت و هزینه صرف چیز دیگری مثل کارهای علمی،ورزش ،مطالعه ، ابتکار و ... می شد چه بسا صدها برابر بازدهی بیشتری می داشت.هر چه باشد ما در برابر وقت خود مسئولیم
    و چند سؤال....

    2)چند درصد از کسانی که به یک وبلاگ خاص مراجعه می کنند ، هدفشان یادگیری یک مطلب و یا ارتقای دینی و علمی است؟
    3)چند درصد از مراجعین به یک وبلاگ خاص مطالب آن وبلاگ را به طور کامل و دقیق می خوانند؟و مهم تر اینکه چند درصد از این افراد، به آنچه در یک وبلاگ خوانده اند خوانده اند عمل می کنند؟
    4)چند درصد از وبلاگ نویسان ،تنها با این انگیزه به یک وبلاگ سر می زنند که صاحب آن وبلاگ هم متقابلا به وبلاگ آنها سر بزند تا تعداد بازدید کنندگان وبلاگشان افزایش یابد؟
    و هزاران سؤال دیگر از این دست.
    اما مهم ترین سؤال اینکه
    با وبلاگ نوشتنمان چقدر به ظهور کمک کرده ایم؟ چند درصد از ما وبلاگ می نویسیم به این امید که آقا بخواند و آمار بازدیدکنندگان برایمان بازیچه است؟اگر وبلاگ نوشتنمان به ظهور کمکی نکند هم در دنیا ضرر کرده ایم(چون وقت گرانبهای خود را صرف کرده ایم) و هم در آخرت.پس بیایید از این پس به این امید وبلاگ بنویسیم که با وبلاگ نوشتن ما فرج نزدیکتر شود.
     چند بیت از اشعار مرحوم محمد رضا آغاسی جالب توجه است که:
       بلوغ خوش نویسی حق نویسی است        مقید خوانی و مطلق نویسی است
       خوشا آنان که از او می نویسند                ز خط و خال و ابرو می نویسند
       الفبا ریزه خوار مکتب اوست                     تمام نقطه ها خال لب اوست 
       خوش آن کاتب که در هفتادمنزل               مرکب ساخت از خاکستر دل 
       بیا ای قطره یک دم اهل دل شو                زخود بگذر به دریا متصل شو   
       به دریایی که بی پا و سر آمد                   زفهم و وهم ما دریا تر آمد
       مجوی امواج از دریا برون را                       ببین انا الیه راجعون را



    ::: سه شنبه 86/6/20::: ساعت 10:17 صبح
    نظرات شما:

     

    از سایه های سیاه بر سر شهر باران سرخ می بارد.امروز قرار است کجای شهر با خاک یکسان شود؟خدا می داند.کار آتش که حساب و کتاب ندارد.هیچ شوخی هم در کار نیست.موشک که زن و بچه نمی شناسد.گاه هدفش بیمارستانی پر از مجروح است و گاه بچه هایی که در کوچه و خیابان مشغول بازی هستندو صدای قاه قاه خنده های کودکانه شان به آسمان می رسد.گاه هدفش پیر زنی است که با چادر سفید روی سجاده اش جوانان مملکت را دعا می کند و گاه نوزادی که تازه طعم تولد را چشیده است.هیچ کس در امان نیست..

    هر بار که پیچ رادیو را می چرخانی ،گوینده ی رایو شهرهایی که قرار است بمباران شوند را اعلام می کند؛طبق معمول:الف )دزفول. ب)... این حکایت یک بار و دو بار نیست.164بار این حکایت شوم تکرار می شود و هر بار خانه هایی ویران می شوند و مردمانی آواره ؛هر بار قلبی از تپش باز می ایستد،صدایی خاموش می شود،گلی می پژمرد وناله ای گوش عرشیان را می نوازد.

    اما...اینجا جای گریختن نیست.شهر را که نمی شود خالی کرد.اگر می خواهی بگریزی تنها یک راه داری ،آن هم راهی که به آسمان ختم می شود. نترس، و بدان کسی هست که به ناله های مردم این شهر گوش جان فرا دهد؛چه می گویم؟ترس ...سالهاست که ترس از این شهر رخت بربسته است.سالهاست که دیگر کسی رنگ ترس راهم در این شهر ندیده است.نه تنها صدام که ترس هم در برابراین مردم به خاک مذلت افتاده است.مردمان این شهر ترس را هم ترسانیده اند.نمی شود کاری کرد.مقاومت و ایستادگی و پایمردی در خون این مردم است.آرزوی مضحک دشمن این است که مردم شهر را خالی کنند،اما (زهی تصور باطل زهی خیال محال) ،دشمن این آرزو را به گور خواهد برد...دشمن آب در هاون می کوبد.

    در کوچه های شهر تا ابد صدایی طنین انداز است ؛صدای پیرزنی که خانه اش با خاک یکسان شده است و مردانه بر سر تلی از خاک ایستاده است و می گوید:( فدا سر امام ، مو اصلا ناراحت نیسم)!همه چیز فدای اسلام باد.بی خود نیست که امام خمینی می گوید:شما دزفولی ها امتحان دادید و خوب از این امتحان بیرون آمدید.

    این مردم این همه مقاومت و فداکاری را از کجا آموخته اند؛از عباس ؟از حسین؟یا از مولایشان علی ؟نمی دانم.تنها می دانم که گرمای هوای اینجا ناشی از تابش خورشید نیست! بلکه ناشی از گرمای وجود مردمی است که 8سال جنگ تحمیلی را با گوشت و پوستشان لمس کردند.مردمی صبور و مقاوم ،بزرگوار و شکست ناپذیر.

    درود خدا بر تو ای سنبل مقاومت.درود بر شرق تا غرب و شمال تا جنوبت.سلام بر آقا سبزقبا،سلام بر پل قدیم ،سلام بر بازار قدیم،سلام بر رودخانه ات.

    تا ابد چون دزفول پاینده باشی.

     



    ::: شنبه 86/4/16::: ساعت 6:53 عصر
    نظرات شما:

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 0
    بازدید دیروز: 15
    کل بازدید :95015

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره من <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    تابستان 1386 - بهشت نامطلوب

    >>لینک دوستان<<

    >> فهرست موضوعی یادداشت ها <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<